29 آذر 1399
امروز میشود چارصدوبیست ودومین روز که ندیدمت..یعنی بیش ازیک سال به دوش کشیدن حجم بی نهایتی ازدلتنگی.. حالا که کنارم نیستی فقط میتوانم عکسی راکه باهم دوتایی زیر درخت گردو ،کنار باغچه پرازگل های رز وداوودی، انداختیم راببینم و وسعت لبخندت را درآغوش بکشم..… بیشتر »
نظر دهید »
26 آذر 1399
24 آذر 1399
هوالصبور امروز میشود سیصدمین روز ازحصاراجباری. از ورود مخوف ترین واقعیت قرن…این وبایِ مدرن. اماناچاریم برای عبور ازاین ثانیه ها، زندگی کنیم…بخندیم..روحیه باشیم…دلتنگی هارادفن کنیم درلابه لای خنده هاوالتیام باشیم برای آدمهایِ مغمومِ… بیشتر »
24 آذر 1399
داستان کوتاه قاب عکس وارد اتاق میشود قسمتی ازاتاق سایه روشن وقسمتی تاریکتر سایه درختان انبه ،نخل ونارنج روی شیشه پنجره افتاده بسم الله میگوید،دست میکشد روی دیوار وانگشتان باریکش راروی کلید مهتابی نیمه سوز فشارمیدهد.اتاق روشن میشود با پشت دست میکشدروی… بیشتر »
24 آذر 1399
ساعت از6عصریک روز پاییزی میگذرد. آخرهای ماه است ،نورماه کم رنگ وستاره هابی جان.تاچشم کارمیکند سیاهی است وتاریکی. زن جوانی که بارداراست وکیفی چرمی مشکی رنگ حجیم دردست راستش و دست دیگرش را به گوشه چادرش سرخیابان عریضی ایستاده.نگاهش را دوخته به سمت ماشین… بیشتر »
24 آذر 1399
درخت گردو خورشید تا نیمه طلوع کرده ونورش روی دیوار کوتاه کاه گلی افتاده. روبروی آینه ایستاد،شانه ای به موهای ژولیده اش کشید .ومسواکی بردندان هایش. سماوردرحال قل قل کردن است قاشق کوچکی ازچای خشک و آب جوش را در فلاسک میریزد،ظرفی دردار را پر میکندازقند های… بیشتر »