پایانی برای قصه ها نیست،
نه بره ها گرگ میشوند نه گرگها سیر!
خسته ام از جنس قلابی آدمها…
حالم خوب است…
اما گذشته ام درد میکند!!
زودتر بیا…
دل من گمشده ، گر پیدا شد
بسپارید امانات رضا
و اگر از تپش افتاد دلم
ببریدش ملاقات رضا
از رضا خواسته بودم شاید
بگذارد که غلامش بشوم
همه گویند محال است محال
دلخوشم من به محالات رضا
سلام دوستان
درابتدا چه برنامه هايي دارين براي خودتون براي ترم جديد ازلحاظ تحصيلي وعلمي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من به شخصه تصميم دارم انشاله با استعانت ازخدا اولا درسهامو بهتر بخونم دركنارش سيرمطالعاتي داشته باشم.از هفته گذشته شروع كردم
دوستان شماهم نظرات يابرنامه هاي خودتون رو بديد مستفيد شيم
متشكروسپاس
خـــــدای من
نه آن قدر پاکم که کمــــــکم کنی
نه آن قدر بـــــــدم که رهایـــــــــم کنی
میان ایـــــن دو گمم !
هم خود را و هــــم تو را آزار مـیدهم
هر چه قدر تــــلاش می کنم
نتوانستم آنــــی باشـم که تو خواســـتی
و هر گز دوســت ندارم آنی باشم
کــه تو رهایـــــــم کنی …
آن قدر بی تو تنهـــــا هستــم
که بی تو یعــنی “هیـــچ”
یعنـــی پـــــوچ
خــــــدایا پس مـــرا ببر
ببر به آن چه خـــــــودت می خــواهی
پروردگــــارا
هیچ وقت رهایــــــــــم نکن
،،،،،،،،،،،،،،
خداوندا!
اندیشه ام را و تمام آنچه بدان معتقدم،
از بند تعصب رها کن
تا اگر غلط بودم
روزنه ای برای حرّ شدنم باقی باشد…
،،،،،،،،،،،،،،
شرم میکنم از حضورت ای خدا…
وقت هایی که دلم برای او تنگ میشود….
،،،،،،،،،،،،،،
خدایا!
دلم را که هر شب نفس میکشد در هوایت…
اگرچه شکسته…
شبی
میفرستم برایت…
،،،،،،،،،،،،،،
هرشب میان مقبره ها راه میروم…
شاید هوای زیستنم را عوض کنم!
،،،،،،،،،،،،،،
امان از تقواهایی که
با یک"تق"وا میرود…!
ما چقدر…….
بندﻩی من! نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.
- خدایا! خستـﻪام، نمـﻰتوانم نیمه شب یازده رکعت بخوانم!
- بندﻩی من! دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر را بخوان.
- خدایا! خستـﻪام، برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم
- بندﻩی من! قبل از خواب این سه رکعت را بخوان.
- خدایا! سه رکعت زیاد است!
- بندﻩی من! فقط یک رکعت نماز وتر را بخوان.
- خدایا! امروز خیلی خستـﻪ شدﻩام، آیا راهی دیگر ندارد؟
- بندﻩی من! قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله.
- خدایا! من در رخـﺖخواب هستم و اگر بلند شوم، خواب از سرم مـﻰپرد!
- بندﻩی من! همان جا که دراز کشیدﻩای تیمم کن و بگو یا الله.
- خدایا! هوا سرد است و نمـﻰتوانم دستانم را از زیر پتو بیرون بیاورم!
- بندﻩی من! در دلت بگو یا الله، ما نماز شب برایت حساب مـﻰکنیم.
بنده اعتنایی نمـﻰکند و مـﻰخوابد.
- ملائکـﻪی من! ببینید من ایـﻦقدر ساده گرفتـﻪام، اما بندﻩی من جیفة باللیل است، و خوابیده است. چیزی به اذان صبح نمانده است، او را بیدار کنید، دلم برایش تنگ شده است، امشب با من حرف نزده است.
- خداوندا! دو بار او را بیدار کردیم، اما باز هم خوابید.
- ملائکـﻪی من! در گوشش بگویید پروردگارت، منتظر توست.
- پروردگارا! باز هم بیدار نمـﻰشود!
اذان صبح را مـﻰگویند، هنگام طلوع آفتاب است.
- ای بنده! بیدار شو، نماز صبحت قضا مـﻰشود.
خورشید از مشرق سر برمـﻰآورد. خداوند رویش را برمـﻰگرداند.
- ملائکـﻪی من! آیا حق ندارم که با این بنده قهر کنم؟